◆•◆ مقالات ◆•◆

●●● پایگاه نشر آثار و مکتوبات مجید شجاعی ●●●

◆•◆ مقالات ◆•◆

●●● پایگاه نشر آثار و مکتوبات مجید شجاعی ●●●

●●● با سلام و عرض ادب ●●●

مدیر این سایت مجید شجاعی ، دانش آموخته ی حوزه علمیه قم در مقطع کارشناسی ارشد می باشد . در ضمن تمامی مطالب نظر شخصی نویسنده بوده و قابل دفاع از جانب ایشان می باشد .

■ پاینده و بشکوه باشید ■

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۱ مطلب با موضوع «سفرنامه» ثبت شده است


صبح یک روز دل انگیز بهاری ، نطفه ی شروع یک سفر جذاب و بیاد ماندنی در روح و روان نگارنده ی این سطور منعقد شد . بعد از تهیه ی مقدمات سفر و قرائت دعای رفع خطر ، بستن بار و بندیل ؛ و ساک بجای زنبیل ، ساعت حدود 10 صبح بود که ما از زنجان بیرون زدیم .

اینکه می گویم بیرون زدیم ، یعنی اینکه با یک حالت سریع و تهاجمی از شهر خارج شدیم . بخاطر عجله و شتاب معقول و غیر شیطانی ! که برای رسیدن به هدف و مقصدمان داشتیم و بخاطر دوری و بعد مسافت ، استارت آتشینی به مرکب راهوارمان و ماشین دودی باجناق زدیم و "د" برو که رفتی !

مطلوب و بارانداز ما ، روستای "تخته یورد" از روستاهای اطراف ماهنشان و در منتهی الیه محدوده ی جغرافیایی استان زنجان بود . دقیقا" مرز آذربایجان شرقی و نقطه تلاقی و اتصال این استان با استان زنجان .

وسیله سیر ما برخلاف سفر به روستای "قلعه جوق سیاه منصور" ، ماشین پژوی 405 نقره ای باجناق بنده آقای شهرت عباسی بود . ماشین خودم را که با آن به همراه خانواده از قم به زنجان آمده بودیم ، در زنجان گذاشتم که خانواده استفاده کنند .

از خروجی غربی زنجان که خارج می شوی ، مدتی باید از جاده ترانزیت قدیم استفاده کنی . البته اتوبان هم آماده شده و می توانی از آن هم بهره ببری . اما بخاطر آشنایی بیشتر و سهل الوصول بودن ، جاده قدیم را انتخاب کردیم .

روز هجدهم ( 18 ) ماه مبارک رمضان سال 1438 هجری قمری بود و ما باید برای اجرای مراسم شب نوزدهم ( 19 ) به روستا می رسیدیم .

ماشین دودی باجناق دل جاده را می شکافت و آن را می بلعید ! ماشینی که جاده را می بلعید و می خورد !!! ماشین جاده خور !!!

بعد از مدتی طی مراحل و قطع منازل بالأخره حوصله ی باجناق سر آمد و از جایی که من نمی شناختم ، وارد اتوبان شد . حالا دیگر ماشین پرواز می کرد . انگار لاستیک ها از جاده و زمین بریده بودند و ما روی هوا پرواز می کردیم . باز ماشین پرنده ی ما جاده را می خورد و ما را می برد ! بخاطر وسعت اطلاعات باجناق و نیک مشربی و خوش صحبتی ایشان ، در طول مسیر از هر دری سخن به میان آوردیم .

تحلیل کم و کیف انتخابات ریاست جمهوری و سال 1396 که تازه آن را پشت سر گذاشته بودیم و جناب آقای دکتر روحانی به عنوان منتخب مردم معرفی شده بودند و تهاجم کور دواعش غرق فواحش به حرم امام ( ره ) و مجلس شورای اسلامی ، تا توطئه های مختلف و الوان صهیونیسم و عربستان و ... موضوعاتی بودن که مورد بحث و بررسی قرار گرفتند . آخرالأمر با این آرزو که انشاالله روزی پرچم عزای سیدالشهدا ( ع ) را روی دیوار کعبه کوبیده و در مسجدالحرام زیارت عاشورا بخوانیم و نیز به امید روزی که در کاخ سیاه به ظاهر سفید ، دعای پرفیض کمیل برگزار کنیم ، وارد فاز و مقوله ی دیگری شدیم .

طبیعت سحار و چشم نواز اطراف واقعا" و حقیقتا" هوش ربا بود و جولان ذهنی فوق العاده ای در انسان ایجاد می کرد . مدتی نیز حول و حوش مناظر اطراف و روستاهایی که از آنها رد می شدیم و باجناق مثل کف دستش همه ی آنها را می شناخت و به من معرفی می کرد ، گفت و شنفت کردیم .

خلاصه بعد از مقداری طی طریق در اتوبان از محلی در نزدیکی روستای "قیطول" ، که تابلوی سد "مشمپا" در آن نصب شده بود ، وارد جاده ی دوطرفه ای شدیم که ما را به سوی مقصد می برد .کم کم و بتدریج آب و هوا نیز تغییر می کرد و در اطراف جاده ، ما شاهد شالیزارهایی بودیم که افرادی در آن مشغول زراعت و فلاحت برنج بودند . لازم به ذکر است که روستاهای آن حومه مثل "قره بوته" و "حصار" و "مشمپا" بخاطر وجود شالیزارهای برنج و محصول خوب و خوش پختی که در آنجا به عمل می آید ، بسیار معروف و مشهور هستند . اهالی زحمت کش و مهمان نواز و غریبه دوست آنجا ، برنج بسیار نفیس و ثمین و معطر و خوش پخت را به قیمت بسیار کم و نازلی به خریداران مختلف ( جزئى و کلی و سر زمین و خارج از روستا ) می فروشند . برنجی که هزاران رجحان و برتری دارد به برنج های خارجی مثل هندی و تایلندی و ...

باری ، طبیعت بسیار زیبا و دل انگیز بود . هوا بسیار معتدل و جانفزا و مملو از عطر گیاهان دارویی و گلهای وحشی و کوهی که مشام جان را بسی نیک می نواختند . در جایی بلای کوه و در کنار جاده ، شبح چیزی توجهم را جلب کرد . دقیقا" در بالای تکه سنگ های بزرگی در رأس کوه چیزی شبیه لانه بچشم می خورد و داخل آن رنگ سفیدی که به چشم می زد . نزدیک تر که شدیم ، معلوم شد که چند لک لک در آنجا بخاطر محیط و فضای مناسب لانه سازی کرده و به زندگی ساده و آرام و بی غل و غش خود مشغول بودند . بی خیال و بی اعتنا به مسائل روز و گرانی و تورم ، مشغول زاد ولد و گذران عمر خود هستند ! مقداری به حال آن موجودات زیبا و دوست داشتنی غبطه خوردیم و راهمان را کشیدیم و رفتیم .

بعد از مدتی سیر و سلوک فیزیکی ! به روستای "پری" رسیدیم . روستایی که غالبا" با اسم روستای "خیرآباد" باهم در زبان مردم ذکر و یاد می شوند .


■ فرجام نخستین بخش .

■ تحریر شد بتاریخ هشتم امرداد ماه سال یکهزار و سیصد و نود و شش . " زنجان " .

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۰۶
مجید شجاعی